نرم افزار آدوب فتوشاپ لایت روم 4 - Adobe Photoshop Lightroom 4.2 Final نرم افزار - گرافیک
تاریخ : شنبه 15 مهر 1391
نویسنده : Oda Pardeks

امروزه فتوگرافی تصاویر دیجیتال و ویرایش حرفه ای آن ها جزء عواملی است که برای عکاسان بسیار مورد توجه است. نرم افزاری که در این پست سایت دانلود رایگان نرم افزار قصد معرفی آن را داریم Adobe Photoshop Lightroom 4 است که محصول کمپانی معروف ادوبی است. نرم افزار لایت روم 4 مختص برای عکاسان حرفه ای و کسانی است که در هنگام عکس برداری دیجیتال وقت زیادی صرف نکرده ولی در زمینه فتوگرافی و ویرایش بسیار دقیق زیبایی طلب هستند میباشد.
مشاهده عکس ها و دسته بندی تصاویر و به چالش کشیدن تصاویر مختلف برای تنظیم حرفه ای نور - روشنایی - برجستگی و در نهایت ترکیب تعدادی از تصاویر و ساخت یک تصاویر رویایی از ویژگی های ادوبی لایت روم میباشد. رابط کاربری آسان این نرم افزار به گونه ای است که تمام اعمال ویرایشی در تصاویر تنها با یک کلیک انجام میشود. توانایی درج مکان ها در تصاویر بر اساس سیستم مسیریابی و جی پی آر اس از قدرت این نرم افزار است. Adobe Photoshop Lightroom با پیشتیبانی بیش از 150 فرمت شناخته شده تصویری برای مدیریت از جمله شاهده، مرتب، دسته بندی، تصحیح و ... میتواند نظر شما را بخودش جلب کند. هم اکنون میتوانید این نرم افزار را در دو نسخه کامل و بصورت قابل حمل از دانلود رایگان دانلود کنید.

نرم افزار آدوب فتوشاپ لایت روم 4 - Adobe Photoshop Lightroom 4.2 Final

ویژگی های نرم افزار آدوب فتوشاپ لایت روم 4

  • قابلیت ایجاد عکس کتاب Photo book
  • برجسته سازی و بازیابی سایه تصاویر
  • نهایت برتری در پردازش تصاویر
  • محیط غیر مخرب
  • پشتیبانی از ویدیو های خروجی
  • ساخت و تبدیل سیاه و سفید بصورت پیشرفته
  • پشتیبانی بیش از 150 فرمت شناخته شده تصویری
  • ایجاد تنظیمات در تصاویر فقط با یک کلیک
  • قابلیت اشتراک گذاری تصاویری بصورت آنلاین
  • رابط کاربری آسان
  • ابزار حرفه ای برای ویرایش و بهترین امکانات لازم برای: تنظیم روشنایی، آهنگ منحنی ها، اعوجاج لنزها و قالب های رنگ
  • خروجی با نهایت کیفیت

دانلوددانلود بخش اول | دانلود بخش دوم (حجم : 760 مگابایت)
دانلوددانلود رایگان لایت روم 4 (نسخه پرتابل) (حجم : 323 مگابایت)
رمزرمز عبور فایل : www.fdl.ir
سایتبه اشتراک گذاشته شده توسط : دانلود رایگان


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: نرم افزار , دانلود , ,
تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390
نویسنده : Oda Pardeks

موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس

زبان و ادبيات فارسي از زمان شكل گيري و رونق آن تا به امروز همواره از مايه ها و عناصر گوناگوني بهره جسته است. عناصر و موضوعاتي از قبيل : فلسفه، عرفان، حكمت ، نجوم، تاريخ، طب و ... در ادوار مختلف شعر و ادبيات فارسي، مايه‌هايي هستند كه در زينت دادن و آرايش اين قصر رفيع، نقش اساسي داشته و همواره مورد عنايت و توجه گويندگان فارسي زبان بوده‌اند. شايد بتوان گفت آنچه كه بيش از ساير عناصر به شعر فارسي رونق عمومي بخشيده است، داستان پيامبران و قصص اسلامي است[1]مسائل عرفاني به جهت ارتباط با باطن و روح، بسيار پيچيده است و براي فهم آن بايد از شيوه‏هايي استفاده كرد كه به ساده‏تر شدن آن كمك كند. مولانا با استفاده از شيوه بيان حكايت و تمثيل به ساده‏تر شدن مطلب كمك مي‏كند و با بيان حكايتي از زندگي يكي از پيامبران و با توجه به مضمون حكايت، پند و پيام مورد نظر خويش را بيان مي‏كند كه با شيوه برقراري پيوند منطقي و درستي كه بين حكايت و پيام در خواننده تاثيري عميق مي گذارد. در اين يادداشت قصد داريم كتاب هايي را معرفي كنيم كه به جستجوي داستان هاي پيامبران در مثنوي معنوي پرداخته اند و سير داستان زندگاني پيامبران را در انديشه مولانا دنبال كرده اند.. در اين ميان اشعار مولانا از ويژگي خاصي برخوردارند. مثنوي معنوي، اثري تعليمي- عرفاني است كه در قالب داستان ها، حكايات و تمثيل ها به بيان پند و اندرز و گوشزد كردن مسائل اخلاقي و نيز تشريح افكار و انديشه هاي عرفاني مي پردازد.

 

هيات تحريريه موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس. ساحل: حضرت نوح عليه السلام در مثنوي. (تهران: موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس، 1385)

اين كتاب كه قبل تر در سال 1383 با نام پديدآور "اعظم شفيعي" منتشر شده است، به بررسي داستان زندگاني حضرت نوح (ع) در مثنوي معنوي مي پردازد و با اشاره به ابيات مثنوي، به شرح داستان و برداشت مولانا از داستان حضرت نوح مي پردازد. كتاب با بيان انديشه اي نو، آغاز مي شود و نوح را زنده عشق معرفي كرده و مخالفان را با عنوان "خاموشان در پرده" ياد مي كند. پس از آن سير داستان به سمت كشتي نجات و طوفان هلاك پيش مي رود و نگاه مولانا و اشعار او در جاي جاي كتاب منعكس مي شود:
كشتي سازيد ز توزيع و فتوح                                                كاو يكي ملاح كشتي همچو نوح
غرقه گشته عقل هاي چون جبال                                        در بحار وهم و گرداب خيال
كوه ها را هست زين طوفان فضوح                                         كاو اماني جز كه در كشتي نوح
زين خيال رهزن راه يقين                                                       گشت هفتاد دو ملت اهل دين

در بخش هاي انتهايي اشاره به آغازي نو، خواننده را به انتظار آخرين اميد و آخرين نوح مي نشاند و "گویی حادثۀ طوفان نوح یک‌بار دیگر در حیات ما تکرار می‌شود، لازم نیست به عقب بازگردیم، نوح، طوفان و کشتی‌اش به همین زندگی عادی ما وارد می‌شوند".

 

هيات تحريريه موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس. شب شكن. (تهران: موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس، 1385)
 

اين كتاب كه در سال 1383 تحت نام پديدآور "مهديه پاكروان" منتشر شده است، به بررسي داستان زندگي حضرت ابراهيم (ع) در مثنوي معنوي مي پردازد. سيماي ابراهيم در مثنوي علاوه بر مقام نبوت، سيماي عارف کاملي است که در مبارزه با بت نفس، الگوي سالکان و مريدان بحر صفا گشته است. مولوي در داستان ابراهيم با توجه کامل به اشارات و دقايق قرآني، به ذکر سرگذشت شيخ کاملي مي پردازد که در ميدان نظر و عمل سربلند و پيروز، مراحل فناي في الله را پشت سر مي گذارد و با اطمينان کامل به مرحله شهود بقا نايل گرديده و به مقام خليل اللهي مي رسد. ابراهيم از نگاه مولانا بيانگر سير تخلي و تحلي و تجلي عارف است[2]. در بخشي از كتاب آمده است:«...بعد از بت‌شکستن نوبت گلستان شدن است و بعد از خراب کردن زمان آبادشدن، باید از آتش گذشت تا لذت خطاب ”برد و سلام“ خدا را چشید. آتش برای ابراهیم، آتش نمرود بود و برای ما آتش نفس. بگذار و بگذر!» و مولانا اين مفاهيم را در ابيات خود چنين منعكس مي كند:
نار بيروني به آبي بفسرد                               نار شهوت تا به دوزخ مي برد
چه كشد اين نار را نور خدا                           نور ابراهيم را ساز اوستا
تا زنار نفس چون نمرود تو                            وارهد اين جسم همچون عود تو
 
 
هيات تحريريه موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس. رقص كوه. (تهران: موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس، 1385)
 

اين كتاب كه در چاپ قبلي نويسنده آن، "مريم محمدي" است، به بررسي داستان زندگاني حضرت موسي (ع) در مثنوي معنوي مي پردازد. نگاه مولوي به موسي (ع) همان نگاه قرآني است كه در آيات الهي آمده است. مولوي با بهره گيري كامل از قرآن و تفاسير آن، سعي در ترسيم سيماي الهي و بشري از موسي (ع) دارد. موسي (ع) در مثنوي معنوي گاه چون مريدي است كه از ولادت تا وفات با عنايت الهي رشد و نمو يافته، در مسير شريعت رباني گام نهاده، طريقت معنوي را آزموده و به منزل حقيقت خليفه الهي واصل گرديده است[3] مولفان كتاب از آن جهت نام كتاب را رقص كوه مي نامند كه موسي (ع) را چنان مدهوش تجلي خداوند مي بينند كه در خلوت عشق همۀ مرارت‌ها و سختی‌ها فراموشش می‌شودو کوهی که شاهد این عشق‌بازی است، از هیجان این خلوت به رقص درمی‌آيد..
موسي چون شيخ كاملي براي قوم بني اسراييل به مدد الهي معجزات نه گانه خويش را آشكار ساخته و وادي هاي خطرناك رهايي از فرعون ستمگر را كه مثل شيطان و نفس است پشت سر گذارده و به مقامات الهي نايل آمده است[4]
نفس فرعون است هان سيرش مكن                 تا نيارد ياد از آن كفر كهن
او چو فرعون است در قحط آنچنان                  پيش موسي سر نهد لابه كنان
چون كه مستغني شد او طاغي شود                 خر چو بار انداخت اسكيزه زند
 
با اين همه موسي (ع) در برابر خضر (ع) چون سالكي زانوي تادب به زمين زده و در آزمون سخت صبر مردود گشته برمي گردد. موسي (ع) در نظر مولوي گاه مظهر عقل الهي است و گاه مظهر عقل بشري[5].
 

[1] عليزاده، علي. تجلي شخصيت حضرت ابراهيم (ع) در ادبيات فارسي تا قرن هشتم هجري. پايان نامه كارشناسي‌ارشد. ( تهران: دانشگاه تربيت معلم، 1374)
 
[2] سيف، عبدالرضا. سيماي ابراهيم بت شكن در آينه مثنوي. دانشكده ادبيات و علوم انساني (تهران). زمستان 1380: 179-196
 
[3] سيف، عبدالرضا. وند نسرين، موسي. موسي و فرعون در مثنوي معنوي. دانشكده ادبيات و علوم انساني (تهران). تابستان- پاييز و زمستان 1381؛ 4 (8-7-6 (ضميمه)): 55-74
[4] همان
[5] همان.

|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
موضوعات مرتبط: , , , ,
تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390
نویسنده : Oda Pardeks

داستان ابراهيم خليل در قرآن

گل

آنچه از قرآن کريم در اين باره استفاده مي‌شود اين است که؛ ابراهيم(ع) از اوان طفوليت تا وقتي که به حد تميز رسيده در نهانگاهي دور از جامعه خود مي‌زيسته است. در دوران نوجواني از نهانگاه خود به سوي قوم و جامعه‌اش خارج شد و به پدر خود پيوست و ناظر بت‌پرستي پدر و همه مردم شد. حضرت چون داراي فطرتي پاک بود و خداوند متعال هم با ارائه ملکوت، تاييدش نموده و کارش را به جايي رسانده بود که تمامي اقوال و افعالش موافق با حق شده بود، اين عمل را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساکت بنشيند، لاجرم به احتجاج با پدر خود (1) پرداخته او را از پرستش بت‌ها منع و به توحيد خداي سبحان دعوت نمود تا خداوند او را به راه راست هدايت نموده از ولايت شيطان دورش سازد. پدر وقتي ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خود دست برنمي‌دارد او را از خود طرد نمود و به سنگسار کردنش تهديد کرد.

ابراهيم(ع) در مقابل اين تهديد و تشديد از در شفقت و مهرباني وارد شد و چون ابراهيم مردي خوش خُلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلام کرد و سپس وعده استغفارش داد و در آخر گفت: در صورتي که به راه خدا نيايد او و قومش را ترک گفته ولي به هيچ وجه پرستش خدا را ترک نخواهد کرد. (2)

از طرفي ديگر با قوم خود نيز به احتجاج پرداخته و درباره بت‌ها با آنان گفتگو کرد. (3) با اقوام ديگري هم که ستاره، آفتاب و ماه را مي‌پرستيدند احتجاج نمود تا اين که آنان را نسبت به حق ملزم کرد و داستان انحرافش از کيش بت‌پرستي و ستاره‌پرستي همه جا منتشر شد.(4)

روزي که مردم براي انجام مراسم ديني خود همه به خارج شهر رفته بودند ابراهيم(ع) به عذر کسالت، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در شهر ماند وقتي شهر خلوت شد به بتخانه شهر در آمد و همه بت‌ها را خُرد نمود و تنها بت بزرگ را باقي گذاشت. وقتي مردم به شهر باز آمده و از داستان با خبر شدند در صدد جست و جوي عامل آن برآمدند. سرانجام گفتند: اين کار همان جواني است که «ابراهيم» نام دارد.

ناچار ابراهيم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق کرده پرسيدند آيا تو با خدايان ما چنين کردي؟ ابراهيم(ع) گفت: اين کار را بت بزرگ کرده است اگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد تا اگر قدرت حرف زدن دارند بگويند چه کسي به اين صورتشان درآورده است؟

ابراهيم(ع) قبلاً به همين منظور تبر را به دوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد. او مي‌دانست که مردم درباره بت‌هاي خود قايل به حيات و نطق نيستند وليکن مي‌خواست با طرح اين نقشه زمينه‌اي بچيند که مردم را به اعتراف و اقرار بر بي‌شعوري و بي‌جاني بت‌ها وادار سازد. لذا مردم پس از شنيدن جواب ابراهيم(ع) به فکر فرو رفته به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافکندگي گفتند: تو که مي‌داني اين بت‌ها قادر بر تکلم نيستند.

ابراهيم(ع) که غرضي جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بي‌درنگ گفت: آيا خدا را رها کرده و اين بت‌ها را که جماداتي بي‌جان و بي‌سود و بي‌زيانند؛ مي‌پرستيد؟ اف بر شما و بر آنچه مي‌پرستيد! آيا تفکر نمي‌کنيد؟ و چيزهايي را که خود به دست خودتان مي‌تراشيد؛ مي‌پرستيد! و حاضر نيستيد خدا را که خالق شما و خالق همه مصنوعات شما (يا اعمال شما) است بپرستيد؟

مردم گفتند: بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را ياري و حمايت کنيد. به همين منظور آتشخانه بزرگي ساخته و دوزخي از آتش افروخته و در اين کار براي رضاي خاطر خدايان همه تشريک مساعي نمودند و وقتي آتش، شعله‌ور شد ابراهيم(ع) را در آتش افکندند، خداي متعال آتش را براي او خنک گردانيد و او را در شکم آتش سالم نگهداشت و کيد کفار را باطل نمود. (5)

ابراهيم(ع) در خلال اين مدت با نمرود هم ملاقات نمود او را نيز که ادعاي ربوبيت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وي گفت: پروردگار من آن کسي است که بندگان را زنده مي‌کند و مي‌ميراند. نمرود از در مغالطه گفت: من نيز زنده مي‌کنم و مي‌ميرانم؛ هر يک از اسيران و زندانيان را که بخواهم رها مي‌کنم و هر که را که بخواهم به قتل مي‌رسانم.

ابراهيم به بيان صريح‌تري (که راه مغالطه را بر او مسدود کند) احتجاج نمود و گفت: خداي متعال آن کسي است که آفتاب را از مشرق بيرون مي‌آورد، تو اگر راست مي‌گويي از اين پس کاري کن که آفتاب از مغرب طلوع کند. در اين جا نمرود کافر مبهوت و سرگشته ماند. (6)

پس از آن که ابراهيم(ع) از آتش نجات يافت باز هدف خود را تعقيب نمود و مردم را به دين توحيد و دين حنيف دعوت نمود و عده کمي به وي ايمان آوردند. (7)

قرآن کريم از آن جمله لوط و همسر ابراهيم(ع) را اسم مي‌برد. اين بانو همان زني است که ابراهيم(ع) با او مهاجرت کرد و پيش از بيرون رفتن از سرزمين خود به اراضي مقدس، با او ازدواج کرده بود. (8)

ابراهيم(ع) و همراهانش در موقع بيرون شدن از وطن خود از قوم خود تبري جسته و شخص او از آزر که او را پدر ناميده بود و در واقع پدرش نبود(9) بيزاري جسته و به اتفاق همسرش و لوط به سوي ارض مقدس هجرت کردند تا در آن جا بدون مزاحمت کسي و دور از اذيت و جفاي قومش به عبادت خداوند مشغول باشند. (10)

پس از اين دعا بود که خداي تعالي او را با اين که به حد شيخويت و کهولت رسيده بود به تولد اسحاق و اسماعيل و از صلب اسحاق به يعقوب بشارت داد و پس از مدت کمي اسماعيل و بعد از او اسحاق به دنيا آمدند و خداوند - همان طوري که وعده داده بود - برکت را در خود او و دو فرزندش و اولاد ايشان قرار داد و مبارک‌شان ساخت.

ابراهيم(ع) به امر پروردگار خود به مکه - که دره‌اي عميق و بي آب و علف بود - رفت و فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگي در آن مکان مخوف منزل داده و خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعيل در اين سرزمين نشو و نما کرد و اعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شده و بدين وسيله خانه کعبه ساخته شد.

ابراهيم(ع) گاهگاهي پيش از بناي مکه و خانه کعبه و پس از آن به مکه مي‌آمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مي‌کرد. (11) تا آن که در يک سفر مامور به ساختن خانه کعبه شد لذا به اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نهاد و اين اولين خانه‌اي است که از طرف پروردگار ساخته شد و اين خانه مبارکي است که در آن آيات بينات و در آن مقام ابراهيم است و هر کس درون آن داخل شود از هر گزندي ايمن است. (12)

ابراهيم(ع) پس از فراغت از بناي کعبه دستور حج را صادر نموده و آيين و اعمال مربوط به آن را تشريع نمود.(13)

آنگاه خداي تعالي او را مامور به ذبح فرزندش اسماعيل نمود. ابراهيم(ع)، اسماعيل(ع) را در انجام فرايض حج شرکت مي‌داد، موقعي که به سعي رسيدند و مي‌خواستند که بين صفا و مروه را سعي کنند اين ماموريت ابلاغ شد و ابراهيم(ع) داستان را با فرزندش در ميان گذاشت و گفت: فرزند عزيزم! در خواب چنين مي‌بينم که تو را ذبح و قرباني مي‌کنم نيک بنگر و نظرت را بگو .

عرض کرد: پدر جان! هر چه را که مامور به انجامش شده‌اي انجام ده و ان شاءالله به زودي خواهي ديد که من مانند بندگان صابر خدا چگونه صبري از خود نشان مي‌دهم.

پس از اين که هر دو به اين امر تن در دادند و ابراهيم(ع) صورت جوانش را بر زمين گذاشت وحي آمد که: اي ابراهيم! خواب خود را تصديق کردي و ما به همين مقدار از تو قبول کرديم و ذبح عظيمي را فدا و عوض او قرار داديم. (14)

آخرين خاطره‌اي که قرآن کريم از داستان ابراهيم(ع) نقل نموده دعاهايي است که ابراهيم(ع) در بعضي از سفرها در مکه داشته و آخرين دعايش اين است: پروردگارا! پدر و مادر من و کساني را که ايمان آورده‌اند در روز حساب بيامرز. (15)

 

پي‌نوشت‌ها:

1- در تمام مواردي که نام پدر حضرت ابراهيم(ع) برده شده است، مراد عموي ايشان است .

2- مريم: 41- 48 .

3- انعام: 74- 82 .

4- انبياء: 51- 56/ شعراء: 69- 77/ صافات: 83- 87 .

5- انبياء: 56- 70/ صافات: 88- 98 .

6- بقره: 258 .

7- دليل بر ايمان گروهي از قوم ابراهيم(ع) اين آيه شريفه است: "قد کانت لکم اسوة حسنة في ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برءاؤا منکم ..." ؛ به تحقيق ابراهيم و کساني که با وي همراه بودند براي شما مقتدايي نيکو بودند که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما بيزاريم( ممتحنه: 4) .

8- دليل بر ازدواج ابراهيم(ع) با وي پيش از بيرون شدن به طرف بيت المقدس، اين است که ابراهيم(ع) طبق اين آيه شريفه از پروردگار خود فرزند شايسته طلب مي‌کند:

"و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين. رب هب لي من الصالحين؛ گفت من به سوي پروردگارم روانم، او مرا هدايت خواهد نمود. پروردگارا! مرا از فرزندان شايسته عطا کن. (صافات: 99 و 100) .

9- از دعايي که از آن حضرت در سوره ابراهيم نقل شده اين معنا استفاده مي‌شود.

10- ممتحنه: 4 / انبياء: 71 .

11- بقره: 126/ ابراهيم: 35- 41 .

12- بقره: 127- 129/ آل عمران: 96و 97 .

13- حج: 26- 30 .

14- صافات: 101- 107 .

15- ابراهيم: 35- 41 .


|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390
نویسنده : Oda Pardeks
حضرت ابراهيم(ع) پیامبر بزرگ الهی

حضرت ابراهيم(ع) پسر تارخ از نوادگان حضرت نوح(ع) و از پیامبران بزرگ الهی است. پیامبران هر سه دین توحیدی جهان، یعنی اسلام، مسیحیت و یهودیت، از فرزندان ابراهیم به شمار می‌آیند. ابراهیم بر طبق روایات، 3000 سال پس از آفرینش آدم یا 1263 سال پس از نوح، به دنیا آمد. محققان، سرزمین بابل یا شوش یا حران را زادگاه ابراهیم می‌دانند.Image

 

حضرت ابراهيم(ع) و نمرود

نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهیم(ع)، بر اساس پیشگویی کاهنان و ستاره شناسان که از به دنیا آمدن کودکی که تاج و تخت او را در هم می‌کوبد خبر داده بودند، دستور داده بود از زنان باردار مراقبت بسیار به عمل آید. از این رو مادر حضرت ابراهیم، "امیله" به هنگام درد زایمان رو به صحرا نهاد و فرزند خود، ابراهیم، را در غاری در بالای کوهی به دنیا آورد و تا سال‌ها او را در همان مکان مخفی نگه داشت.

 

حضرت ابراهيم(ع) و دعوت به توحید

حضرت ابرهیم(ع) که در استدلال و سخنوری از استعداد خوبی برخوردار بود به فرمان خدا دعوت به توحید را از عموی خویش آزر شروع کرد، در مرحله بعد به میان قوم خود رفت و پس از گذر از مرحله سخنرانی و مرز استدلال، برای درهم شکستن باورهای بی‌پایه‌ی بت‌پرستان، با تبر، بت‌های بتکده بت‌پرستان را درهم شکست. او با این کار، مورد خشم نمرود و مردم قرار گرفت و به فرمان نمرود در آتش افکنده شد ولی خدا خطاب به آتش فرمان داد:«یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم»(ای‌آتش! بر ابرهیم سرد و آرام باش.) و ابراهیم بدون آنکه از آتش گزندی ببیند، از میان آن بیرون آمد. ابراهیم، به دستور نمرود، از سرزمین خود رانده شد و همراه همسرش، ساره، به مصر رفت و به دعوت توحیدی خود ادامه داد. پس از ازدواج با همسر دوم خود، هاجر مصری، به شام رفت، آنگاه برای دلجویی از ساره، هاجر و فرزندش، اسماعیل، را به مکه برد و خود به شام برگشت.

 

حضرت ابراهيم(ع) دوست خد

او از سوی خدا «خلیل الله»(دوست خدا) لقب یافت. در آستانه پیری به اتفاق فرزندش، اسماعیل، مأمور تعمیر و آبادانی خانه خدا شد و آنگاه به دنبال خوابی که دیده بود، اسماعیل را جهت ذبح به قربانگاه برد و از آزمایش الهی سربلند بیرون آمد. حضرت ابراهیم فرزندی هم از ساره داشت به نام اسحاق که پیامبران بنی اسرائیل از نسل اویند. مدت زندگانی حضرت ابراهیم را از 175 تا 200 سال نوشته اند. وی در مزرعه اش به نام «حبرون» مدفون است که امروزه آن را شهر الخلیل می‌نامند.

ولادت حضرت ابراهيم(ع)

ستاره‏شناس هيچ كارى جز به دستور او نمى‏كرد. شبى در ستاره‏ها نگريست.

 

به نمرود گفت: ... من چيز شگفتى مى‏بينم!.

 

نمرود گفت: چه مى‏بينى؟!.

 

گفت: كودكى به دنیا خواهد آمد كه نابودى ما به دست اوست.

 

نمرود شگفت زده، پرسید: آيا تا كنون زنان به او آبستن شده‏اند؟.

 

گفت: نه.

 

نمرود دستور داد تا زنان را از مردان جدا كردند. هيچ زنى را نگذاشت جز اين كه او را در شهر دیگرى جاى داد، تا به او دسترسی نباشد. در پى قابله‏ها فرستاد. آن ها در كار خود چنان ماهر بودند كه هر چه در رحم زن ها بود مى‏فهميدند. قابله‏ها مادر ابراهيم را معاينه كردند. خداى عزّ و جلّ ابراهيم را به پشت مادرش چسبانید. قابله ها گفتند: ما در شكم او چيزى نمى‏يابيم.

بعد از مدّتی مادر ابراهيم، فرزندش را به دنيا آورد. او را شير داد. در غارى پنهانش كرد. سنگى بر درب غار نهاد. روزها مادر ابراهيم به غار می رفت، او را شير می داد و بر می گشت. روزی هم چون گذشته به ديدار او ‏رفت. اين بار كه خواست باز گردد، ابراهيم دامنش را گرفت.

 

مادر گفت: ... چه مى‏خواهى؟.

 

ابراهيم گفت: مادر جان! مرا با خودت ببر.

 

مادر ابراهيم گفت: پسرم بگذار تا در اين باره مشورت كنم.

 

مادر ابراهيم نزد آزر عموی ابراهيم آمد. داستان ابراهيم را براى او گفت. آزر گفت: او را طوری نزد من آور تا كسى او را نشناسد. مادرش ابراهيم را آورد. او را بر سر راه نشانيد. برادرانش بر او گذر كردند. ابراهيم به ميان برادرانش رفت و به همراه آن ها داخل خانه شد. چون چشم آزر به او افتاد مهر او در دلش جاى گرفت.

 

روزی برادران ابراهيم بت مى‏ساختند. ابراهيم تيشه به دست گرفت. بتى بسیار زيبا ساخت. بتی که کسی تا آن زمان مانند آن را نديده بود. آزر به مادر ابراهيم گفت: من اميد دارم كه به بركت اين پسر خيرى به ما رسد. ناگهان ابراهيم تيشه به دست گرفت و بتى را كه ساخته بود شكست.  

 

آزر از اين كار ابراهيم بسيار دل گير شد. به ابراهيم گفت: چه كردى؟!.

 

ابراهيم(ع) گفت: مگر اين بت را براى چه مى‏خواستيد؟!.  

 

آزر گفت: مى‏خواستيم آن را بپرستيم.

 

ابراهيم(ع) فرمود: آيا چيزى را كه خود مى‏تراشيد پرستش مى‏كنيد ؟!.

 

آزر به مادر ابراهيم گفت: اين همان كسى است كه حكومت نمرود به دست او از ميان می رود.

 

گفت و گوی حضرت ابراهيم(ع) با نمرود

ابراهيم (ع) با بت پرستی قوم خود مخالفت می ورزيد. بت های آن ها را نكوهش می کرد. او را نزد نمرود بردند. ابراهيم با نمرود به گفت و گو پرداخت. ابراهيم(ع) فرمود: پروردگار من آن كس است كه زنده كند و می ميراند.

نمرود گفت: من هم زنده كنم و می ميرانم.

ابراهيم گفت: پروردگار من آن كس است كه خورشيد را از مشرق بر مى‏ آورد، پس تو آن را از مغرب برآور. نمرود که به خدا كافر بود، بسیار مبهوت و درمانده شد.

مجازات بت شکنی حضرت ابراهيم(ع)

ابراهيم(ع) نزد بت ها رفت. همه بت ها جز بت بزرگ را شكست. تبر را به گردن او آويخت. آنان نزد خدايان خويش بازگشتند. ديدند كه با آن ها چه شده است. با هم گفتند: ... کسی جرأت اين كار را نداشته مگر همان جوانى كه آن ها را نكوهش مى کرد و از آن ها بي زارى مى‏جست. براى او مجازاتى بدتر از سوختن با آتش نيافتند. براى كشتن او هيزم فراوانى گرد آوردند. روز ‏سوزاندن او فرا رسيد. نمرود و اطرافيانش بيرون آمدند. براى نمرود ساختمانى ساختند تا ببينند آتش چگونه ابراهيم(ع) را مى‏بلعد و مى‏سوزاند. ابراهيم(ع) در منجنيق نهاده شد.

زمين گفت: پروردگارا بر روى من كسى جز او نيست كه تو را بپرستد. آيا به آتش سوخته شود؟!. پروردگار گفت: اگر از من در خواست كند او را كفايت خواهم كرد.

دعاى ابراهيم(ع) آن روز اين بود: ... يا احد، يا صمد، يا من لم يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ،  وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ. ابراهيم(ع) گفت: «تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ».

پروردگار به آتش فرمود: سرد شو. ابراهيم(ع) در آتش به خود ‏لرزيد. دندان هايش به هم ‏خورد.

پروردگار فرمود: ... و سلامت هم باش. جبرئيل فرود آمد. با ابراهيم(ع) در ميان آتش با او گفتگو کرد.

با ديدن اين صحنه نمرود گفت: هر كه خدایى براى خود گيرد بايد مانند پروردگار ابراهيم(ع) باشد. يكى از سران نمرود گفت: من افسونى خواندم كه آتش او را نسوزاند. زبانه‏اى از آتش به سوى او آمد و او را سوزاند. پس از این واقعه لوط به او ايمان آورد. ابراهيم(ع) با ساره و لوط از آن جا به شام مهاجرت كرد.

هجرت حضرت ابراهيم(ع)

ساره‏ مادر حضرت ابراهيم(ع) با ورقه مادر لوط خواهر بود. اين دو، دختران لاحج پيامبر بودند. حضرت ابراهيم(ع) در جوانى ساره دختر لاحج، خاله‏زاده خود را به زنى گرفت. ساره گله فراوان و زمين هاى بسيار خوبى داشت. هر چه داشت در اختيار ابراهيم(ع) گذاشت. ابراهيم(ع) اداره آن ها را عهده‏دار شد. گله و زراعت او گسترش يافت تا جايى که، كسى نبود زندگيش بهتر از ابراهيم(ع) باشد.

 

ابراهيم(ع) بت هاى نمرود را شكست. نمرود دستور داد تا او را به زندان افكندند. گودالى براى او كندند و هيزم فراوان در آن ريختند. آتش براى او افروختند. ابراهيم در آن آتش افكنده شد تا سوزانده شود. ابراهيم را در آن افكندند. به كنارى رفتند و صبر كردند تا آتش خاموش شد. سر به گودال كشيدند. ابراهيم را ديدند، سلامت است. گزارش او را به نمرود دادند. نمرود فرمان داد او را از سرزمين وى برانند. رمه‏ و اموالش را مصادره كنند. ابراهيم در اين باره با آن ها به گفت و گو پرداخت. ابراهيم(ع) گفت: اگر شما گله و اموال مرا مى‏ستانيد حقّ من بر شما اين است كه آن چه از عمر من در سر زمين شما سپرى شده است به من باز گردانيد. دعوى نزد قاضى نمرود بردند. قاضی عليه ابراهيم حكم داد؛ هر چه در سرزمين آن ها به كف آورده به ايشان باز گرداند. به كسان نمرود حكم كرد؛ آن چه از عمر ابراهيم در سرزمين آن ها سپرى شده به او باز گردانند. اين حكم را به نمرود رساندند. نمرود دستور داد كه: هر چه رمه و مال دارد به ابراهيم بدهند و از سرزمین او بیرونش کنند. نمرود گفت: اگر او در سر زمين شما بماند دين شما را به تباهى مى‏كشاند و به خدايانتان ضرر مى‏رساند.

 

حضرت ابراهيم(ع) را به همراه لوط(ع) از سرزمين خود به سوى شام راندند. ابراهيم(ع) به همراه لوط بيرون شد. لوط(ع) از حضرت ابراهيم(ع) جدا نمى‏شد. ساره هم همراه آن ها بود. ابراهيم(ع) به آن ها گفت: ... من سوى پروردگارم به بيت المقدس مى‏روم.او مرا راهنمایی می نمايد.

حضرت ابراهيم(ع) گله و مال خود را برداشت. او به ساره حساسیّت خاصّی داشت. صندوقى ساخت. او را در ميان آن نهاد. چند قفل بر آن زد. حضرت ابراهيم(ع) رفت تا از محدوده حكومت نمرود بيرون شد. به قلمرو سرزمين دیگری رسيد. به گمرك آن برخورد. در گمرك سر راه او را گرفتند. يك دهم آن چه را داشت از او گمرك گرفت. به صندوق رسيد كه ساره در آن بود.

گفت: در صندوق را بگشاييد تا آن چه را در آن است ده يك كنيم.

ابراهيم گفت: آن را پر از نقره و طلا حساب كن و ده يك آن را بگیر و من هم آن را باز نكنم.

گفت: ناگزير بايد باز شود. ابراهيم را به گشودن در صندوق وا داشت. چون ساره از ميان صندوق پديدار شد، گفت: اين زن با تو چه نسبتى دارد؟.

ابراهيم گفت: اين زن همسر و دختر خاله من است.

گفت: چرا او را پنهان ساخته‏اى؟.

ابراهيم گفت: نمى‏خواستم كسى او را ببيند.

گفت: من نمى‏گذارم از اين جا بروى تا وضع تو و اين بانو را به آگاهى پادشاه برسانم. او پيكى فرستاد تا به پادشاه گزارش دهد. پادشاه از پيش خود پيكى فرستاد تا صندوق ساره را نزد او برند. آن ها براى بردن صندوق آمدند.

حضرت ابراهيم(ع) فرمود: من تا جان در بدن دارم از او جدا نمی شوم. به آگاهى پادشاه رسید. او پاسخ داد؛ ابراهيم را هم با آن صندوق بياورید. ابراهيم را با صندوق و هر چه داشت همه را نزد پادشاه بردند.

پادشاه به ابراهيم گفت: صندوق را باز كن.

ابراهيم گفت: اى پادشاه! همسر و خاله‏زاده من در ميان آن است. من هر چه دارم در ازاى او به تو مى‏دهم.

پادشاه به زور ابراهيم را وا داشت تا درب آن را بگشايد. ابراهيم درب آن را گشود. تا چشم پادشاه به چهره ساره افتاد، به سوى ساره دست برد. حضرت ابراهيم(ع) توان ديدن اين وضع را نداشت. گفت: بار خدايا! دست او را از همسر و دختر خاله من كوتاه كن. دعاى ابراهيم اجابت شد. دست او خشك گشت. دست او نه به ساره رسيد نه توانست به سوى خود برگرداند.

پادشاه‏ گفت: ... معبود توست كه با من چنين كرد؟.

ابراهيم گفت: آرى، به راستى خدای من غيرتمند است. حرام را خوش نمى‏دارد. اوست كه ميان تو و حرام مانع شده است.

پادشاه گفت: از معبودت بخواه دستم را به من باز گرداند. اگر دعاى تو را اجابت كرد من از ساره دست بشويم.

ابراهيم گفت: معبودا!... دستش را باز گردان تا از حَرَم من خود دارى كند. خداى عزّ و جلّ دست پادشاه را به او باز گرداند. باز چشم به ساره انداخت. دست خود را به سوى او دراز كرد.

ابراهيم گفت: بار خدايا!... دست وى را از ساره باز دار. بار ديگر دستش خشك شد. پادشاه رو به ابراهيم كرد و گفت: به حقيقت معبودت غيرتمند است. به راستى تو هم غيرتمندى. از معبودت بخواه دستم را به من باز گرداند. اگر دست مرا باز گرداند، ديگر چنين نكنم.

ابراهيم گفت: من از او خواهش مى‏كنم كه تو را شفا دهد به شرط اين كه اگر باز هم دست دراز كردى ديگر از من نخواهى كه شفاى تو را از او بخواهم.

پادشاه گفت: بسيار خوب، من اين شرط را پذيرفتم.

ابراهيم دعا كرد: بار خدايا!... اگر راست مى‏گويد دستش را به او باز گردان. دست او بازگشت.

پادشاه که غيرت حضرت ابراهيم(ع) و معجزه اى او را مشاهده كرد، ابراهيم در نگاهش ارجمند آمد. او را گرامى داشت. گفت: تو در امانى. به همراه هر چه با خود دارى هر جا  می خواهى برو. ليكن خواهشى از تو دارم.

ابراهيم گفت: بگو، خواهشت چيست؟.

پادشاه گفت: به من اجازه بده تا خدمت کاری قبطى را به خدمت او بگمارم. ابراهيم(ع) به او اجازه داد. پادشاه خدمت کار را به ساره داد. خدمت کار همان هاجر بود كه مادر اسماعيل شد. ابراهيم(ع) هر چه داشت برداشت. به راه افتاد. پادشاه از سر احترام به دنبالش راه مى‏رفت. خداى تبارك و تعالى به ابراهيم وحى كرد: بايست. جلوى اين مرد جبّار با تسلّط راه مرو. او را جلو انداز. پشت سرش راه برو. او را محترم شمار و بزرگ دار، زيرا او از قدرت بر خوردار است و روى زمين ناگزير بايد فرمانروايى باشد، نيكوكار باشد يا بد كردار.

ابراهيم ايستاد و به پادشاه فرمود: تو جلو برو، زيرا معبودم هم اينك به من وحى كرد كه تو را ارج بدارم. مقام و هيبتت را پاس دارم و تو را پيش اندازم و از سر احترام در پى تو راه روم.

پادشاه گفت: به حقيقت به تو چنين وحى كرده است؟.

ابراهيم گفت: آرى، چنين وحى كرد.

پادشاه گفت: من گواهى مى‏دهم كه معبود تو مهربان، بزرگوار و برد بار است. تو مرا به دين خودت تشويق كردى. ابراهيم با او خدا حافظی كرد. در بالاترين محلّه‏هاى شام منزل گزيند. لوط را در پايين‏ترين محلّه‏هاى شام منزل داد. چندي گذشت و فرزندى براى ابراهيم به دنيا نيامد. به ساره گفت: اگر مايلى من با هاجر ازدواج کنم، شايد خداوند از او به من فرزندى عطا كند كه يادگار ما باشد. حضرت ابراهيم(ع) با هاجر ازدواج کرد. اسماعيل از او به دنيا آمد.

 منابع:

1.     قصص الانبیاء،

2.     اعلام قرآن، خزائلی،‌

3.     دایره المعارف تشیّع، ج1،

4.     مروج الذهب، ج1، ص 56،

5.     تاریخ یعقوبی، ج1، ص 24،

6.     تفسیر نمونه، ج10، ص 397،

7.     بهشت كافى /ترجمه حميد رضا آژير /انتشارات سرور /قم‏ /1381ش‏ /چاپ اول‏ /صص421 -  418.


|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
موضوعات مرتبط: , ,
تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390
نویسنده : Oda Pardeks

داستان ابراهیم خلیل در قرآن

گل

آنچه از قرآن کریم در این باره استفاده می‌شود این است که؛ ابراهیم(ع) از اوان طفولیت تا وقتی که به حد تمیز رسیده در نهانگاهی دور از جامعه خود می‌زیسته است. در دوران نوجوانی از نهانگاه خود به سوی قوم و جامعه‌اش خارج شد و به پدر خود پیوست و ناظر بت‌پرستی پدر و همه مردم شد. حضرت چون دارای فطرتی پاک بود و خداوند متعال هم با ارائه ملکوت، تاییدش نموده و کارش را به جایی رسانده بود که تمامی اقوال و افعالش موافق با حق شده بود، این عمل را از قوم خود نپسندید و نتوانست ساکت بنشیند، لاجرم به احتجاج با پدر خود (1) پرداخته او را از پرستش بت‌ها منع و به توحید خدای سبحان دعوت نمود تا خداوند او را به راه راست هدایت نموده از ولایت شیطان دورش سازد. پدر وقتی دید ابراهیم به هیچ وجه از پیشنهاد خود دست برنمی‌دارد او را از خود طرد نمود و به سنگسار کردنش تهدید کرد.

ابراهیم(ع) در مقابل این تهدید و تشدید از در شفقت و مهربانی وارد شد و چون ابراهیم مردی خوش خُلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلام کرد و سپس وعده استغفارش داد و در آخر گفت: در صورتی که به راه خدا نیاید او و قومش را ترک گفته ولی به هیچ وجه پرستش خدا را ترک نخواهد کرد. (2)

از طرفی دیگر با قوم خود نیز به احتجاج پرداخته و درباره بت‌ها با آنان گفتگو کرد. (3) با اقوام دیگری هم که ستاره، آفتاب و ماه را می‌پرستیدند احتجاج نمود تا این که آنان را نسبت به حق ملزم کرد و داستان انحرافش از کیش بت‌پرستی و ستاره‌پرستی همه جا منتشر شد.(4)

روزی که مردم برای انجام مراسم دینی خود همه به خارج شهر رفته بودند ابراهیم(ع) به عذر کسالت، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در شهر ماند وقتی شهر خلوت شد به بتخانه شهر در آمد و همه بت‌ها را خُرد نمود و تنها بت بزرگ را باقی گذاشت. وقتی مردم به شهر باز آمده و از داستان با خبر شدند در صدد جست و جوی عامل آن برآمدند. سرانجام گفتند: این کار همان جوانی است که «ابراهیم» نام دارد.

ناچار ابراهیم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق کرده پرسیدند آیا تو با خدایان ما چنین کردی؟ ابراهیم(ع) گفت: این کار را بت بزرگ کرده است اگر قبول ندارید از خود آنها بپرسید تا اگر قدرت حرف زدن دارند بگویند چه کسی به این صورتشان درآورده است؟

ابراهیم(ع) قبلاً به همین منظور تبر را به دوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد. او می‌دانست که مردم درباره بت‌های خود قایل به حیات و نطق نیستند ولیکن می‌خواست با طرح این نقشه زمینه‌ای بچیند که مردم را به اعتراف و اقرار بر بی‌شعوری و بی‌جانی بت‌ها وادار سازد. لذا مردم پس از شنیدن جواب ابراهیم(ع) به فکر فرو رفته به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافکندگی گفتند: تو که می‌دانی این بت‌ها قادر بر تکلم نیستند.

ابراهیم(ع) که غرضی جز شنیدن این حرف از خود آنان نداشت بی‌درنگ گفت: آیا خدا را رها کرده و این بت‌ها را که جماداتی بی‌جان و بی‌سود و بی‌زیانند؛ می‌پرستید؟ اف بر شما و بر آنچه می‌پرستید! آیا تفکر نمی‌کنید؟ و چیزهایی را که خود به دست خودتان می‌تراشید؛ می‌پرستید! و حاضر نیستید خدا را که خالق شما و خالق همه مصنوعات شما (یا اعمال شما) است بپرستید؟

مردم گفتند: باید او را بسوزانید و خدایان خود را یاری و حمایت کنید. به همین منظور آتشخانه بزرگی ساخته و دوزخی از آتش افروخته و در این کار برای رضای خاطر خدایان همه تشریک مساعی نمودند و وقتی آتش، شعله‌ور شد ابراهیم(ع) را در آتش افکندند، خدای متعال آتش را برای او خنک گردانید و او را در شکم آتش سالم نگهداشت و کید کفار را باطل نمود. (5)

ابراهیم(ع) در خلال این مدت با نمرود هم ملاقات نمود او را نیز که ادعای ربوبیت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وی گفت: پروردگار من آن کسی است که بندگان را زنده می‌کند و می‌میراند. نمرود از در مغالطه گفت: من نیز زنده می‌کنم و می‌میرانم؛ هر یک از اسیران و زندانیان را که بخواهم رها می‌کنم و هر که را که بخواهم به قتل می‌رسانم.

ابراهیم به بیان صریح‌تری (که راه مغالطه را بر او مسدود کند) احتجاج نمود و گفت: خدای متعال آن کسی است که آفتاب را از مشرق بیرون می‌آورد، تو اگر راست می‌گویی از این پس کاری کن که آفتاب از مغرب طلوع کند. در این جا نمرود کافر مبهوت و سرگشته ماند. (6)

پس از آن که ابراهیم(ع) از آتش نجات یافت باز هدف خود را تعقیب نمود و مردم را به دین توحید و دین حنیف دعوت نمود و عده کمی به وی ایمان آوردند. (7)

قرآن کریم از آن جمله لوط و همسر ابراهیم(ع) را اسم می‌برد. این بانو همان زنی است که ابراهیم(ع) با او مهاجرت کرد و پیش از بیرون رفتن از سرزمین خود به اراضی مقدس، با او ازدواج کرده بود. (8)

ابراهیم(ع) و همراهانش در موقع بیرون شدن از وطن خود از قوم خود تبری جسته و شخص او از آزر که او را پدر نامیده بود و در واقع پدرش نبود(9) بیزاری جسته و به اتفاق همسرش و لوط به سوی ارض مقدس هجرت کردند تا در آن جا بدون مزاحمت کسی و دور از اذیت و جفای قومش به عبادت خداوند مشغول باشند. (10)

پس از این دعا بود که خدای تعالی او را با این که به حد شیخویت و کهولت رسیده بود به تولد اسحاق و اسماعیل و از صلب اسحاق به یعقوب بشارت داد و پس از مدت کمی اسماعیل و بعد از او اسحاق به دنیا آمدند و خداوند - همان طوری که وعده داده بود - برکت را در خود او و دو فرزندش و اولاد ایشان قرار داد و مبارک‌شان ساخت.

ابراهیم(ع) به امر پروردگار خود به مکه - که دره‌ای عمیق و بی آب و علف بود - رفت و فرزند عزیزش اسماعیل را در سن شیرخوارگی در آن مکان مخوف منزل داده و خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعیل در این سرزمین نشو و نما کرد و اعراب چادرنشین اطراف به دور او جمع شده و بدین وسیله خانه کعبه ساخته شد.

ابراهیم(ع) گاهگاهی پیش از بنای مکه و خانه کعبه و پس از آن به مکه می‌آمد و از فرزندش اسماعیل دیدن می‌کرد. (11) تا آن که در یک سفر مامور به ساختن خانه کعبه شد لذا به اتفاق اسماعیل این خانه را بنا نهاد و این اولین خانه‌ای است که از طرف پروردگار ساخته شد و این خانه مبارکی است که در آن آیات بینات و در آن مقام ابراهیم است و هر کس درون آن داخل شود از هر گزندی ایمن است. (12)

ابراهیم(ع) پس از فراغت از بنای کعبه دستور حج را صادر نموده و آیین و اعمال مربوط به آن را تشریع نمود.(13)

آنگاه خدای تعالی او را مامور به ذبح فرزندش اسماعیل نمود. ابراهیم(ع)، اسماعیل(ع) را در انجام فرایض حج شرکت می‌داد، موقعی که به سعی رسیدند و می‌خواستند که بین صفا و مروه را سعی کنند این ماموریت ابلاغ شد و ابراهیم(ع) داستان را با فرزندش در میان گذاشت و گفت: فرزند عزیزم! در خواب چنین می‌بینم که تو را ذبح و قربانی می‌کنم نیک بنگر و نظرت را بگو .

عرض کرد: پدر جان! هر چه را که مامور به انجامش شده‌ای انجام ده و ان شاءالله به زودی خواهی دید که من مانند بندگان صابر خدا چگونه صبری از خود نشان می‌دهم.

پس از این که هر دو به این امر تن در دادند و ابراهیم(ع) صورت جوانش را بر زمین گذاشت وحی آمد که: ای ابراهیم! خواب خود را تصدیق کردی و ما به همین مقدار از تو قبول کردیم و ذبح عظیمی را فدا و عوض او قرار دادیم. (14)

آخرین خاطره‌ای که قرآن کریم از داستان ابراهیم(ع) نقل نموده دعاهایی است که ابراهیم(ع) در بعضی از سفرها در مکه داشته و آخرین دعایش این است: پروردگارا! پدر و مادر من و کسانی را که ایمان آورده‌اند در روز حساب بیامرز. (15)

 

پی‌نوشت‌ها:

1- در تمام مواردی که نام پدر حضرت ابراهیم(ع) برده شده است، مراد عموی ایشان است .

2- مریم: 41- 48 .

3- انعام: 74- 82 .

4- انبیاء: 51- 56/ شعراء: 69- 77/ صافات: 83- 87 .

5- انبیاء: 56- 70/ صافات: 88- 98 .

6- بقره: 258 .

7- دلیل بر ایمان گروهی از قوم ابراهیم(ع) این آیه شریفه است: "قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا برءاؤا منکم ..." ؛ به تحقیق ابراهیم و کسانی که با وی همراه بودند برای شما مقتدایی نیکو بودند که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما بیزاریم( ممتحنه: 4) .

8- دلیل بر ازدواج ابراهیم(ع) با وی پیش از بیرون شدن به طرف بیت المقدس، این است که ابراهیم(ع) طبق این آیه شریفه از پروردگار خود فرزند شایسته طلب می‌کند:

"و قال انی ذاهب الی ربی سیهدین. رب هب لی من الصالحین؛ گفت من به سوی پروردگارم روانم، او مرا هدایت خواهد نمود. پروردگارا! مرا از فرزندان شایسته عطا کن. (صافات: 99 و 100) .

9- از دعایی که از آن حضرت در سوره ابراهیم نقل شده این معنا استفاده می‌شود.

10- ممتحنه: 4 / انبیاء: 71 .

11- بقره: 126/ ابراهیم: 35- 41 .

12- بقره: 127- 129/ آل عمران: 96و 97 .

13- حج: 26- 30 .

14- صافات: 101- 107 .

15- ابراهیم: 35- 41 .


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: , ,

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید